موسسه خدمات حسابداری ارقام نگر خبره آماده خدمات رسانی و مشاوره در زمینه خدمات حسابداری ، خدمات مالیاتی و مشاوره تامین اجتماعی به تمامی سازمان ها و شرکت های میباشد. برای مشاوره با ما در ارتباط باشید.

سود هدف در حسابداری مدیریت مدرن

سود هدف

سود هدف در حسابداری مدیریت مدرن

سود هدف در حسابداری مدیریت مدرن

سود هدف:محاسبه و کاربرد استراتژیک در حسابداری مدیریت مدرن

مقدمه: چرا «سود هدف» یک مفهوم کلیدی در مدیریت مالی است؟

سود هدف صرفاً یک عدد در صورت سود و زیان نیست. این مفهوم یک هدف مالی استراتژیک است که فرآیندهای برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری شرکت را هدایت می‌کند. سود هدف نشان‌دهنده سطح سودآوری مطلوبی است که یک کسب‌وکار قصد دارد در یک دوره مشخص به آن دست یابد.  این رویکرد به جای تحلیل واکنشی عملکرد گذشته، یک نگاه فعالانه به مدیریت سودهای آینده دارد. تعیین سود هدف برای برنامه‌ریزی استراتژیک، بودجه‌بندی و ارزیابی عملکرد امری بنیادین است.  این مفهوم به مدیران ارشد کمک می‌کند تا تصمیمات آگاهانه‌ای در مورد قیمت‌گذاری، مدیریت هزینه‌ها و اهداف حجم فروش اتخاذ کنند. در این مقاله، دو چارچوب اصلی برای دستیابی به سود هدف بررسی می‌شود. اولین چارچوب، تحلیل هزینه-حجم-سود (CVP) با تمرکز بر عوامل داخلی است. دومین چارچوب، رویکرد بازارمحور قیمت‌گذاری هدف (Target Costing) است که نگاهی به بیرون دارد. درک این دو رویکرد برای مدیریت مالی مدرن ضروری است.

بخش ۱: چارچوب بنیادین – تحلیل هزینه، حجم، سود (CVP) و محاسبه سود هدف

تحلیل CVP: درک روابط بین هزینه‌ها، حجم فروش و سودآوری

تحلیل هزینه-حجم-سود (CVP) یک ابزار حسابداری مدیریت است. این ابزار تأثیر سطوح مختلف فعالیت بر نتایج مالی کسب‌وکار را بررسی می‌کند. تمرکز اصلی CVP بر حجم فروش است. زیرا قیمت فروش و هزینه‌های مواد و نیروی کار در کوتاه‌مدت با دقت بیشتری قابل پیش‌بینی هستند.  اما حجم فروش معمولاً غیرقابل پیش‌بینی است. بنابراین، سودآوری کوتاه‌مدت اغلب به آن بستگی دارد. تحلیل CVP به سوالات «چه می‌شود اگر» پاسخ می‌دهد و آن را به ابزاری حیاتی برای برنامه‌ریزی تبدیل می‌کند.  این تحلیل بر مفروضات کلیدی استوار است. این مفروضات شامل تفکیک هزینه‌ها به ثابت و متغیر، خطی بودن توابع درآمد و هزینه، و ترکیب فروش ثابت در محیط‌های چند محصولی است. 

اجزای کلیدی تحلیل: هزینه‌های ثابت، متغیر و حاشیه فروش

برای انجام تحلیل CVP، درک سه جزء اصلی ضروری است. اولین جزء، هزینه‌های ثابت (Fixed Costs) است. این هزینه‌ها صرف‌نظر از حجم تولید یا فروش در یک دامنه مشخص ثابت باقی می‌مانند. اجاره، بیمه و حقوق کارکنان اداری نمونه‌هایی از هزینه‌های ثابت هستند. دومین جزء،

  • هزینه‌های متغیر (Variable Costs) است. این هزینه‌ها مستقیماً با سطح تولید یا فروش تغییر می‌کنند. هزینه مواد اولیه و کار مستقیم تولید نمونه‌های بارز هزینه‌های متغیر هستند. سومین و مهم‌ترین جزء،
  • حاشیه فروش (Contribution Margin) است. این مفهوم بیانگر درآمد باقی‌مانده پس از کسر هزینه‌های متغیر است.  این مبلغ برای پوشش هزینه‌های ثابت و ایجاد سود در دسترس است. حاشیه فروش به دو صورت محاسبه می‌شود. حاشیه فروش هر واحد برابر با قیمت فروش هر واحد منهای هزینه متغیر هر واحد است. نسبت حاشیه فروش نیز از تقسیم حاشیه فروش کل بر فروش کل به دست می‌آید. 

نقطه سر به سر: اولین گام برای برنامه‌ریزی سود

نقطه سر به سر (Break-Even Point) اولین هدف در برنامه‌ریزی سود است. این نقطه سطحی از فروش را نشان می‌دهد که در آن درآمد کل با هزینه‌های کل برابر است. در این سطح، شرکت نه سود می‌کند و نه زیان. محاسبه نقطه سر به سر به مدیران کمک می‌کند تا حداقل حجم فعالیت لازم برای پوشش هزینه‌ها را درک کنند. این محاسبه به دو شکل اصلی انجام می‌شود. جهت محاسبه نقطه سر به سر بر حسب تعداد واحد، کل هزینه‌های ثابت بر حاشیه فروش هر واحد تقسیم می‌شود. برای مثال، شرکتی با هزینه‌های ثابت ۲۰۰,۰۰۰ دلار و حاشیه فروش ۲۰ دلار برای هر واحد، باید ۱۰,۰۰۰ واحد بفروشد تا به نقطه سر به سر برسد.  به منظور محاسبه نقطه سر به سر بر حسب درآمد فروش، کل هزینه‌های ثابت بر نسبت حاشیه فروش تقسیم می‌شود.  این محاسبات یک مبنای حیاتی برای تعیین اهداف فروش و ارزیابی ریسک مالی فراهم می‌کند.

فرمول محاسبه سود هدف: چگونه به سود دلخواه خود برسیم؟

پس از تعیین نقطه سر به سر، گام بعدی محاسبه حجم فروش لازم برای دستیابی به سود هدف است. این فرآیند با ایجاد یک تغییر کوچک در فرمول نقطه سر به سر انجام می‌شود. در این محاسبه، سود هدف مانند یک هزینه ثابت اضافی در نظر گرفته می‌شود که باید توسط حاشیه فروش پوشش داده شود. این رویکرد به شرکت‌ها اجازه می‌دهد تا اهداف سودآوری خود را به اهداف فروش عملیاتی و قابل اندازه‌گیری تبدیل کنند. فرمول‌های اصلی برای این محاسبه به شرح زیر است.

  • برای محاسبه فروش هدف بر حسب واحد، مجموع هزینه‌های ثابت و سود هدف بر حاشیه فروش هر واحد تقسیم می‌شود.
  • برای محاسبه فروش هدف بر حسب درآمد، مجموع هزینه‌های ثابت و سود هدف بر نسبت حاشیه فروش تقسیم می‌شود.  

برای مثال، اگر شرکت قبلی بخواهد به سود ۳۰۰,۰۰۰ دلاری دست یابد، باید ۲۵,۰۰۰ واحد بفروشد. 

تحلیل CVP یک ابزار قدرتمند برای مدل‌سازی دینامیک‌های مالی داخلی است. ورودی‌های آن مانند هزینه‌های ثابت و متغیر، از درون سازمان نشأت می‌گیرند و تحت کنترل مدیریت هستند. این تحلیل به سوالات برنامه‌ریزی داخلی مانند «برای رسیدن به سود هدف، چه تعداد واحد باید بفروشیم؟» پاسخ می‌دهد. این تمرکز داخلی، بزرگترین نقطه قوت آن برای برنامه‌ریزی اولیه است. اما همین ویژگی، محدودیت اصلی آن در بازارهای رقابتی و پویا محسوب می‌شود. در بخش بعدی، این رویکرد داخلی با رویکرد بازارمحور قیمت‌گذاری هدف مقایسه خواهد شد.

جدول ۱: خلاصه‌ای از فرمول‌های کلیدی تحلیل CVP

معیار (Metric) فرمول (Formula)
نقطه سر به سر (واحد) Total Fixed Costs / Contribution Margin per Unit
نقطه سر به سر (درآمد) Total Fixed Costs / Contribution Margin Ratio
سود هدف (واحد) (Total Fixed Costs + Target Profit) / Contribution Margin per Unit
سود هدف (درآمد) (Total Fixed Costs + Target Profit) / Contribution Margin Ratio
حاشیه ایمنی (درصد) (Budgeted Sales − Break−Even Sales) / Budgeted Sales

بخش ۲: رویکرد بازارمحور – قیمت‌گذاری هدف و نقش آن در تحقق سود هدف

قیمت‌گذاری هدف چیست؟ یک تغییر پارادایم از هزینه به بازار

قیمت‌گذاری هدف (Target Costing) یک تکنیک مدیریت استراتژیک است. این تکنیک مدل سنتی قیمت‌گذاری «هزینه به علاوه سود» را معکوس می‌کند. در روش سنتی، قیمت بر اساس هزینه‌های تولید تعیین می‌شود. اما در قیمت‌گذاری هدف، فرآیند با یک قیمت فروش رقابتی در بازار آغاز می‌شود تا هزینه هدف مشخص گردد. این رویکرد کاملاً بازارمحور و دارای تمرکز بیرونی است. این ویژگی آن را برای صنایع رقابتی با چرخه‌های عمر کوتاه محصول بسیار مناسب می‌سازد. این تکنیک اولین بار در ژاپن توسعه یافت و توسط شرکت‌هایی مانند تویوتا و نیسان به کار گرفته شد. هدف اصلی قیمت‌گذاری هدف، مدیریت و کاهش هزینه‌های چرخه عمر محصولات جدید است. این کار در مرحله طراحی و توسعه انجام می‌شود، جایی که فرصت‌های کاهش هزینه در بیشترین حد خود قرار دارند. 

فرمول قیمت‌گذاری هدف: سود به عنوان یک متغیر برنامه‌ریزی‌شده

فرمول اصلی در قیمت‌گذاری هدف، سود را به عنوان یک ورودی در فرآیند طراحی محصول در نظر می‌گیرد. این فرمول به صورت زیر تعریف می‌شود: هزینه هدف برابر است با قیمت فروش هدف منهای سود هدف. هر یک از اجزای این فرمول تعریف مشخصی دارند.

  • قیمت فروش هدف (Target Selling Price) بر اساس تحقیقات بازار، تحلیل رقبا و درک ارزش برای مشتری تعیین می‌شود.19 در این مدل، شرکت یک «قیمت‌پذیر» (Price Taker) است، نه یک «قیمت‌گذار» (Price Maker). 
  • سود هدف (Target Profit) یک حاشیه سود مطلوب است که بر اساس اهداف استراتژیک شرکت، مانند بازده سرمایه‌گذاری، تعیین می‌شود. در نهایت،
  • هزینه هدف (Target Cost) حداکثر هزینه مجازی است که به شرکت اجازه می‌دهد با فروش محصول به قیمت هدف، به سود هدف خود دست یابد. 

شکاف هزینه و استراتژی‌های کاهش آن

چالش اصلی در فرآیند قیمت‌گذاری هدف، مدیریت «شکاف هزینه» (Cost Gap) است. شکاف هزینه تفاوت بین هزینه برآوردی محصول و هزینه هدف آن است. فرمول آن به این صورت است: شکاف هزینه برابر است با هزینه برآوردی منهای هزینه هدف. اگر هزینه برآوردی بیشتر از هزینه هدف باشد، شرکت باید قبل از شروع تولید، این شکاف را از بین ببرد. استراتژی‌های مختلفی برای کاهش این شکاف وجود دارد که عمدتاً بر فعالیت‌های پیش از تولید متمرکز هستند. این استراتژی‌ها شامل بازطراحی محصول برای حذف ویژگی‌های غیرضروری و کاهش پیچیدگی است.  مذاکره با تأمین‌کنندگان برای کاهش هزینه مواد اولیه نیز یک راهکار مؤثر است. حذف فعالیت‌های بدون ارزش افزوده در فرآیند تولید و بهبود فرآیندهای ساخت نیز به کاهش هزینه‌ها کمک می‌کند. آموزش کارکنان برای افزایش بهره‌وری نیز در این راستا مؤثر است. 

مهندسی ارزش: بهینه‌سازی هزینه بدون قربانی کردن ارزش برای مشتری

مهندسی ارزش (Value Engineering) یک رویکرد سیستماتیک و تیمی برای کاهش شکاف هزینه است. این فرآیند برای محصولات جدید به کار می‌رود، در حالی که تحلیل ارزش (Value Analysis) برای محصولات موجود استفاده می‌شود. هدف اصلی مهندسی ارزش، بهبود نسبت «ارزش» است که به صورت کارکرد تقسیم بر هزینه تعریف می‌شود. این بهبود از دو طریق حاصل می‌شود. یا هزینه کاهش می‌یابد در حالی که کارکرد ثابت می‌ماند، یا کارکرد افزایش می‌یابد در حالی که هزینه ثابت است. این فرآیند تضمین می‌کند که کاهش هزینه‌ها به ویژگی‌های ارزشمند برای مشتری آسیب نمی‌زند. در نتیجه، محصول ضمن دستیابی به هزینه هدف، رقابت‌پذیری خود را در بازار حفظ می‌کند. این رویکرد به شرکت‌ها کمک می‌کند تا محصولاتی با هزینه کمتر و سودآوری بیشتر تولید کنند. 

قیمت‌گذاری هدف و تحلیل CVP دو روی یک سکه استراتژیک هستند و یک حلقه تکرارشونده قدرتمند برای مدیریت سود ایجاد می‌کنند. یک شرکت در بازار فعالیت می‌کند و باید قیمت مشخصی را بپذیرد؛ این یک محدودیت خارجی است که توسط قیمت‌گذاری هدف تعیین می‌شود. از سوی دیگر، شرکت دارای یک ساختار هزینه داخلی است که واقعیت درونی آن را تحلیل CVP مشخص می‌کند.6 قیمت‌گذاری هدف، «شکاف هزینه» را شناسایی می‌کند، یعنی تفاوت بین آنچه بازار اجازه می‌دهد (هزینه هدف) و آنچه شرکت در حال حاضر می‌تواند به دست آورد (هزینه برآوردی).  در این مرحله، تحلیل CVP به ابزاری برای مدل‌سازی نحوه پر کردن این شکاف تبدیل می‌شود. مدیریت می‌تواند از CVP برای شبیه‌سازی تأثیر کاهش هزینه‌های متغیر، تغییر ترکیب فروش یا سرمایه‌گذاری در اتوماسیون استفاده کند. بنابراین، قیمت‌گذاری هدف، هدف استراتژیک را تعیین می‌کند و CVP، چارچوب تحلیلی تاکتیکی را برای کشف مسیرهای رسیدن به آن هدف فراهم می‌آورد.

جدول ۲: مقایسه تحلیل CVP و قیمت‌گذاری هدف

بُعد (Dimension) تحلیل CVP (Cost-Volume-Profit Analysis) قیمت‌گذاری هدف (Target Costing)
تمرکز داخلی (مبتنی بر هزینه) خارجی (مبتنی بر بازار)
نقطه شروع هزینه محصول قیمت بازار
قیمت یک متغیر مستقل (قیمت‌گذار) یک متغیر وابسته (قیمت‌پذیر)
هدف اصلی تعیین حجم فروش برای سود هدف تعیین هزینه هدف برای سود هدف
مرحله کاربرد کلیدی برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت، بودجه‌بندی طراحی و توسعه محصول جدید

بخش ۳: تأثیر استانداردهای بین‌المللی گزارشگری مالی (IFRS) بر محاسبات سود هدف

استاندارد IFRS 15 و تأثیر آن بر داده‌های درآمدی

رقم «فروش» یا «درآمد» در تحلیل CVP یک عدد اختیاری نیست. برای شرکت‌های تابع استانداردهای بین‌المللی، این رقم باید با استاندارد IFRS 15 با عنوان درآمد حاصل از قرارداد با مشتریان مطابقت داشته باشد. این استاندارد یک مدل پنج مرحله‌ای برای شناسایی درآمد ارائه می‌دهد. این مراحل عبارتند از:

  • شناسایی قرارداد،
  • شناسایی تعهدات عملکردی،
  • تعیین قیمت معامله،
  • تخصیص قیمت به تعهدات 
  • شناسایی درآمد هنگام ایفای تعهدات.

این استاندارد، مفهوم ساده «قیمت فروش هر واحد» را در تحلیل CVP پیچیده‌تر می‌کند. برای مثال، وجود مبالغ متغیر در قرارداد مانند تخفیف یا بازپرداخت، به این معناست که قیمت یک برآورد است. همچنین، در قراردادهای دارای چندین تعهد عملکردی، مانند فروش محصول به همراه خدمات پس از فروش، قیمت کل معامله باید بین این تعهدات تخصیص یابد. در نتیجه، «درآمد» شناسایی‌شده برای خود محصول ممکن است با ارزش کل قرارداد متفاوت باشد. 

استاندارد IAS 2 و تأثیر آن بر داده‌های هزینه

همانند درآمد، رقم «هزینه متغیر» در تحلیل CVP نیز تحت تأثیر استانداردهای بین‌المللی قرار دارد. استاندارد حسابداری بین‌المللی ۲ (IAS 2) با عنوان موجودی کالا، قوانین مربوط به محاسبه هزینه را تعیین می‌کند. اصل بنیادین این استاندارد، اندازه‌گیری موجودی کالا به اقل بهای تمام‌شده و خالص ارزش بازیافتنی (NRV) است. طبق IAS 2، بهای تمام‌شده موجودی کالا شامل تمام هزینه‌های خرید، هزینه‌های تبدیل و سایر هزینه‌هایی است که برای رساندن کالا به مکان و وضعیت فعلی آن صرف شده است.

هزینه‌های تبدیل شامل کار مستقیم و تخصیص سیستماتیک سربار ثابت و متغیر تولید است. این استاندارد همچنین برخی هزینه‌ها را از بهای تمام‌شده موجودی کالا مستثنی می‌کند. ضایعات غیرعادی، هزینه‌های انبارداری (مگر اینکه برای تولید ضروری باشد) و هزینه‌های فروش باید در دوره وقوع به عنوان هزینه شناسایی شوند. این استاندارد همچنین شرکت‌ها را ملزم به استفاده از یک فرمول بهای تمام‌شده ثابت (مانند FIFO یا میانگین موزون) برای موجودی‌های مشابه می‌کند. 

تحلیل CVP تحت تأثیر استانداردهای بین‌المللی قرار دارد

استانداردهای IFRS یک لایه پیچیدگی منضبط را به مدل سنتی و انعطاف‌پذیر CVP اضافه می‌کنند. این استانداردها، CVP را از یک ابزار مدیریتی ساده به یک تحلیل قوی‌تر تبدیل می‌کنند که باید با واقعیت‌های گزارشگری مالی هماهنگ باشد. تحلیل CVP بر مفروضات پایدار در مورد قیمت و هزینه متغیر استوار است. استاندارد IFRS 15 فرض «قیمت پایدار» را به چالش می‌کشد؛ درآمد هر واحد دیگر فقط قیمت فروش نیست، بلکه یک رقم تخصیص‌یافته و برآوردی بر اساس ایفای تعهدات عملکردی است. این بدان معناست که متغیر درآمد در معادله CVP می‌تواند پویا و نامشخص باشد.

از سوی دیگر، IAS 2 فرض «طبقه‌بندی انعطاف‌پذیر هزینه» را به چالش می‌کشد. مدیریت نمی‌تواند به طور دلخواه تصمیم بگیرد که چه چیزی هزینه متغیر محصول برای تحلیل CVP است؛ بلکه باید از قوانین سختگیرانه IAS 2 پیروی کند. بنابراین، نقش حسابدار مدیریت مدرن، تطبیق ماهیت تجویزی IFRS با نیازهای توصیفی و پیش‌بینی‌کننده تحلیل CVP است. این امر تحلیل CVP را دقیق‌تر و کمتر مستعد دستکاری می‌کند، اما از سادگی آن می‌کاهد.

بخش ۴: کاربرد استراتژیک سود هدف در تصمیم‌گیری‌های مدیریتی

تصمیمات قیمت‌گذاری: یافتن نقطه بهینه بین رقابت و سودآوری

تعیین سود هدف یک چارچوب حیاتی برای استراتژی‌های قیمت‌گذاری فراهم می‌کند. کسب‌وکارها با دانستن سود مورد نیاز و ساختار هزینه‌های خود، می‌توانند از تحلیل CVP استفاده کنند. آنها می‌توانند قیمت‌های مختلف را آزمایش کرده و تأثیر هر قیمت بر حجم فروش لازم برای رسیدن به سود هدف را ارزیابی کنند. این رویکرد به شرکت‌ها کمک می‌کند تا از قیمت‌گذاری بسیار پایین که منجر به زیان می‌شود، یا قیمت‌گذاری بسیار بالا که مشتریان را فراری می‌دهد، اجتناب کنند. در واقع، سود هدف به کسب‌وکارها اجازه می‌دهد تا تعادلی استراتژیک بین حفظ رقابت‌پذیری در بازار و تضمین سودآوری پایدار برقرار کنند. این تحلیل به ویژه برای معرفی محصولات جدید یا ورود به بازارهای جدید اهمیت دارد.

تخصیص منابع: هدایت سرمایه‌گذاری‌ها به سمت سودآورترین فعالیت‌ها

تحلیل سود هدف به کسب‌وکارها کمک می‌کند تا منابع محدود خود را به طور کارآمد تخصیص دهند. اگر دستیابی به سود هدف نیازمند افزایش تولید باشد، این تحلیل می‌تواند سرمایه‌گذاری در ماشین‌آلات جدید را توجیه کند. برعکس، اگر سود هدف با هزینه‌های فعلی دست‌نیافتنی به نظر برسد، این تحلیل می‌تواند تلاش‌ها را به سمت بهبود بهره‌وری یا اقدامات کاهش هزینه هدایت کند. در یک شرکت چند محصولی، تحلیل CVP می‌تواند مشخص کند کدام محصولات بالاترین حاشیه فروش را دارند. این اطلاعات به تصمیم‌گیری در مورد اینکه کدام محصولات باید بیشتر تبلیغ شوند یا در اولویت تولید قرار گیرند، کمک می‌کند. این بهینه‌سازی ترکیب محصولات، سودآوری کل شرکت را به حداکثر می‌رساند.

مدیریت ریسک: استفاده از حاشیه ایمنی برای مقابله با عدم قطعیت

مفهوم حاشیه ایمنی (Margin of Safety) یکی از ابزارهای کلیدی مدیریت ریسک است. این مفهوم به مازاد فروش بودجه‌بندی شده یا واقعی نسبت به فروش در نقطه سر به سر اشاره دارد. حاشیه ایمنی نشان می‌دهد که فروش تا چه میزان می‌تواند کاهش یابد قبل از اینکه شرکت شروع به زیان‌دهی کند. تعیین یک سود هدف مشخص به کسب‌وکار اجازه می‌دهد تا حاشیه ایمنی خود را در آن سطح فروش هدف محاسبه کند. این محاسبه یک معیار ملموس از ریسک مالی فراهم می‌کند. حاشیه ایمنی بزرگتر نشان‌دهنده ریسک کمتر و توانایی بیشتر برای مقاومت در برابر رکود بازار یا افزایش غیرمنتظره هزینه‌ها است.  مدیران می‌توانند از این معیار برای ارزیابی میزان آسیب‌پذیری کسب‌وکار و اتخاذ تدابیر پیشگیرانه استفاده کنند.

ارزیابی عملکرد: سود هدف به عنوان یک معیار کلیدی عملکرد (KPI)

یک سود هدف مشخص و شفاف به عنوان یک معیار برای سنجش عملکرد واقعی عمل می‌کند. این هدف به یک ابزار انگیزشی قدرتمند برای کارکنان، مدیریت و سایر ذینفعان تبدیل می‌شود. سود هدف تلاش‌های تمام بخش‌های سازمان را در جهت یک هدف مالی مشترک همسو می‌کند. این معیار می‌تواند برای کل شرکت یا برای بخش‌ها و خطوط تولید جداگانه تعیین شود. این کار امکان ردیابی عملکرد دقیق‌تر و جزئی‌تری را فراهم می‌کند. مقایسه منظم نتایج واقعی با سود هدف به مدیران اجازه می‌دهد تا پیشرفت را ارزیابی کرده و در صورت لزوم، استراتژی‌های خود را به موقع اصلاح کنند.

سود هدف یک معیار مالی مجزا نیست؛ بلکه گره مرکزی است که اهداف استراتژیک یک شرکت را به تصمیمات عملیاتی آن متصل می‌کند. یک هدف استراتژیک، مانند «دستیابی به بازده سرمایه‌گذاری ۱۵٪»، مفهومی انتزاعی است. سود هدف این هدف انتزاعی را به یک رقم پولی مشخص، مانند «سود ۵۰۰,۰۰۰ دلاری»، ترجمه می‌کند.  سپس، تحلیل CVP این رقم پولی را به یک هدف عملیاتی، مانند «فروش ۲۵,۰۰۰ واحد»، تبدیل می‌کند.4 این هدف عملیاتی به طور مستقیم بر تصمیمات تاکتیکی تأثیر می‌گذارد: قیمت‌گذاری («آیا می‌توانیم ۲۵,۰۰۰ واحد را با قیمت ۵۰ دلار بفروشیم؟»)  ، تخصیص منابع («آیا ظرفیت تولید ۲۵,۰۰۰ واحد را داریم؟»)  ، و مدیریت ریسک («حاشیه ایمنی ما در صورت بودجه‌بندی برای ۲۵,۰۰۰ واحد چقدر است؟»).  این فرآیند یک زنجیره علت و معلولی واضح از استراتژی سطح بالا تا مدیریت عملیاتی روزمره را نشان می‌دهد که در آن، سود هدف به عنوان حلقه اتصال حیاتی عمل می‌کند.

نتیجه‌گیری: سود هدف به عنوان یک ابزار استراتژیک یکپارچه

سود هدف مفهومی پویا و چندوجهی در حسابداری مدیریت مدرن است. این مفهوم، تحلیل هزینه‌های داخلی (CVP) را با واقعیت‌های بازار خارجی (قیمت‌گذاری هدف) یکپارچه می‌کند. این دو رویکرد به جای اینکه متضاد باشند، مکمل یکدیگر عمل می‌کنند. قیمت‌گذاری هدف، مقصد استراتژیک را بر اساس شرایط بازار تعیین می‌کند، در حالی که تحلیل CVP نقشه راه تاکتیکی برای رسیدن به آن مقصد را ترسیم می‌کند. علاوه بر این، دقت و انضباطی که توسط استانداردهای بین‌المللی گزارشگری مالی (IFRS) تحمیل می‌شود، قابلیت اطمینان داده‌های مورد استفاده در این مدل‌ها را افزایش می‌دهد. استاندارد IAS 2 بر محاسبه هزینه‌ها و IFRS 15 بر شناسایی درآمد نظارت می‌کنند و باعث می‌شوند تحلیل‌ها قوی‌تر و معتبرتر باشند. در نهایت، درک جامع و یکپارچه از سود هدف، کسب‌وکارهای مدرن را توانمند می‌سازد. آنها می‌توانند از حسابداری ساده فراتر رفته و به مدیریت مالی استراتژیک و فعال برای دستیابی به رشد و سودآوری پایدار بپردازند. 

منابع

————————————————————————————-

برای دریافت مشاوره و نیز آگاهی کامل از شرایط ارائه خدمات با ما در تماس باشید :

تلفن ۱ :  ۰۲۱۸۸۱۹۱۴۸۲

تلفن ۲ :  ۰۲۱۸۸۱۹۱۴۸۳

فکس :    ۸۸۲۰۵۷۶۶   ۲۱  ۹۸++

ضعیفمتوسطخوبخیلی خوبعالی (No Ratings Yet)
Loading...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یازده − دو =